20 ام
باز هم آزادی! این چه واژه ی عمیق و پر دردی است که بر سر هر کوچه و برزنی بنشینی،از در و دیوار آن داد سخنی بلند است.یکی به آه و یکی به سوزی جانکاه. این چگونه نعمتی است که توسط کسانی از انسان های زنده فطرت ستانده اند و هرگز باز نمی فرستند.بی شک بهره کشان این جواهر سراسر قیمتی را نمی خواهند خیلی زود به دست صاحبانش برگردانند و همچنان می خواهند طبع سودایی و پر عطش صاحبانش را در سراب های تبلیغاتی سرگرم بدارند و به نیروی غفلت خاموششان نمایند.
جانِ شیفته
آنت اما هرگز نخواهد گذاشت.او غافل نمی شود.فریب نمی خورد.اسیر سوداهای داغ و وسوسه انگیزش نمی شود.همان یک باری هم که در دام او افتاده برای بقای هفت نسلش کافی است. آنت قهرمان بلامنازع جدال های درونی و بیرونی. دختری خود ساخته و با ظاهری مملو از معصومیت تام و تمام.هر چند او خود این گونه نه فکر می کند و نه عمل.حیا و عفت گوهرهای الماس وار هر زنی است که البته آنت آن را در دنیای درون خود داشت و در دنیای بیرونی به آن گوهرش دست برده بودند. او بعد ها آب سردی به روی این آتش فشان سرکش امیال خود ریخت تا هرگز بیدار نشود و او را مانند عروسکی به بازی نگیرد. هرچند بعدها او را چون عروسکی به بازی گرفت و...
رومن رولان نویسنده ای فرانسوی که می کوشد تفکرات فلسفی خویش را در لابلای رمان بیان کند در بیان آنچه روزی بدان می اندیشیده موفق به نظر می رسد. کمتر کسانی هستند که قادر باشند مفاهیم بالا و سهمگین را در مسایلی که روزانه در جریان است بیامیزند و از دل آن جانِ شیفته ای بیرون بیاورند.
- ۹۵/۱۱/۱۱