چهارم
ساعت 11:40 دقیقه شب.چشم هایم خمارند و بی
رمق.تجدید وضویی می کنم تا سر حال بیایم. سراغ یخچال رفتم تا...
هندوانه،انگور،پیاز
و گوجه و حتی آب یخ هم می توانست گزینه خوبی برای رفع خستگی باشد اما....
...اما غم حاصل از این مطالعه فقط با دو دانه خرمای
سیاه رنگ و بی مشتری آرام می شد و سامان می یافت.
"ترکه های درخت آلبالو"
مانده ام از عشق پنهان عاطفه نسبت به آن جوان
مظلومِ پاسدار -یوسف- بنویسم یا مادری که با صورت در آب افتاده بود و خونش عادت بی
رنگی آب را در هم شکسته یا وحشت پیرمرد خون گرم و دل سرد از شرم بیان آن چه دیده و نباید گفت!! از سربازی که
نباید در لباس سربازی به زن و فرزند فکر کند ! از نفاق جای گرفته در زیر لباس های
نظامی!از مراد و ماموستای شهید و یا از انفجار معجزه آسای گلوله دشمن و پیدا شدن
چشمه ای با آب زلال و خنک در آن وانفسای تشنگی و عطش یا از کودکی و نوجوانی و بزرگ
سالی و عشق و کار و نظام و سرهنگی و تهران و شاه و انقلاب و دستگیری و آزادی و
کردستان و ....
قهرمان داستان خارج از عرف نویسندگی به آغوش
خانواده برنمی گردد. قبل از پایان داستان به طور فیزیکی حذف می شود و در کالبدی
دیگر حضور معنوی پیدا می کند. داستان در پی انگاره های داستان نگاری غربی نیست! از
قرآن درس می گیرد و از تقوا راه را جویا می شود.
رمان از غریب ترین کتب فاخر در ادبیات ده ساله (8
سال خوزستان و 2 سال کردستان) دفاع مقدس محسوب می شود.کتابی که برای شهرت تنها به
یک تقریظ رهبری نیاز دارد.
بخشی از کتاب:
"سرگرد دوست داشت هر چه زودتر کار را یکسره کند.
نیروهای اعزامی در فرودگاه،چشم انتظار و تازه نفس بودند. اگر پادگان به توقف او
فرمان نمی داد به احتمال قوی تا دو ساعت دیگر سرنوشت شهر تغییر کرده بود،ولی این
صبر اجباری،مانع پیش روی او بود. قدری اندیشید و دختر کوچک سه ساله اش را به خاطر
آورد. مریم با موهای شانه کرده و بازو های پر گوشت و صورت تپل و موهای فرفری.او را
روی دست بلند می کرد تا طاق را بگیرد.به خانه فکر کردن بدترین کار یک سرباز است.از
این فکر منصرف شد ولی ته دلش برای مریم غنج می زد."
کتاب در ارائه جزئیات قدرتمند و در بیان و مرور
گذشته ها بی محابا عمل می کند. هر جا که احساس می کند خواننده ممکن است دچار
سردرگمی یا درماندگی شود به گونه ای نرم به توصیف گذشته می پردازد تا گره های کور
ذهنی خواننده مرتفع شود.
کتاب اوج و فرود هایی شبیه به نمودار سینوس ها به
خود گرفته است.تنها حسرتم در مطالعه این کتاب این بود که چرا به یکباره آن را
نخواندم تا پیرنگی کوچک اما فراگیر برای دیگران بر جای
بگذارم.
شاید شما،اما بعید می دانم کتابی را با این میزان
و مقدار پیدا کنید که حقایق و واقعیات را با زبانی زیبا این گونه برهنه و عریان به
تصویر بکشد.
برخی صحنه ها و گفتگوهای کتاب ناخودآگاه مرا یاد
مقدمه کتاب"roots،ریشه ها" می اندازد که: بیان برخی صحنه ها حتی آن بخش هایی
که بویی از روابط جنسی و سکس دارد،نتنها جاذب و جالب نیستند که حسی مشمئز کننده
همراه با جوشش نفرت و غلیان غیرت را در بر دارد.
این کتاب هم چنان که اطلاعات زیادی از جنگ کردستان
در برابر منافقان و دموکرات ها و کومله های خائن به شخص خواننده می دهد می تواند
سنگر و سنگ خوبی باشد که فطرتی را بیدار کند و ...
"ترکه های درخت آلبالو/ اثر اکبر خلیلی/ 384 صفحه/
انتشارات عصر داستان"
- ۹۴/۰۶/۱۵