چهاردهم
جسمت را به یکی می دهی و روحت را به کسی دیگر.می شوی دو آدم در یک بدن.آدمی که میان جسم و جانش فاصله هاست.فاصله ای که تنها مرگ می تواند هر دو را به هم پیوند دهد.و کاترین چنین موجودی است.دل در دارایی های ادگار دارد و با این وجود عاشق هیت کلیف! و سرانجام مال و منال او را اسیر عشقی ساده لوحانه و پوچ می نماید.خیلی زود همه چیز رنگ می بازد و جوهره ی واقعی خود را عیان می سازد.وصلت کاترین و ادگار بدترین ضربه را به هیت کلیف وارد کرده و او را به ورطه ی نفرت و انتقام می کشاند. و داستان در پیچ و تاب عشق و نفرت به پیش می تازد!
عشق هرگز نمی میرد
کاترین اولین قربانی انتخاب خود است.می شود مثل کسی که از همه جا رانده شده و از هم جا مانده باشد.نه ثروت برایش خیر کرد و نه به عشقی رسید.ادگار پس از کاترین دچار افسردگی شدید شد. روزها را در کتابخانه اش می گذراند و شب ها را با خاطرات کاترین به بستر می رفت. گه گداری با تنها یادگار کاترین یعنی کاترین سر می کند.کاترین دختری است که حین نفس های آخر کاترین به دنیا می آید و ..
هیت کلیف با خواهر ادگار الیزابت ازدواج می کند. با آن که هیچ علاقه ای به این مهم ندارد به علاقه شدید قلبی الیزابت پاسخ مثبت می دهد تا بتواند بوسیله این وصلت مایملک خانوادگی او را به ارث ببرد.او می کوشد تا دائم و به هر وسیله ای که شده حس انتقام گیرندگی خود را ارضا کند.
باید پانزده شانزده سال بگذرد تا کاترینِ کوچک به جواهری زیبا و رخشان بدل شود و در کیمیای جوانی به اوج و کمال غایی خود برسد.ادگارِ بیمار از دنیا برود و تنها یادگار کاترین با دنیایی که سراسر تنهایی است و عشقی که تازه در دلش جوانه زده باقی بماند.
داستان آنچنان پیچ و تاب و کش و قوس های خوبی دارد که از آن می شود به داستانی پویا برای چندین دهه بعد نیز یاد کرد. خواندن کتابی چهارصد و اندی صفحه ای با چندین و چند ماجرای تو در تو نمی تواند خالی از لطف باشد. و امیلی برونته سازنده ی این همه است.
- ۹۵/۰۱/۳۰
کتاب شور و حال عجیبی دارد. برای کسی که مدت ها از کتاب و لمس کاغذ دور بوده بسیار شایان ذکر و صد البته خواهان فکر است.