در این زندگی و در این دنیای کثیف هر چه داری و نداری بویی مشمئز کننده از نفرت به دنبال خود می کشاند.همه دو رو و منافق پیشه اند. حتی آینه ها،حتی آب زلالی که تصویر شفافی از آفتاب و مهتاب را درون خود منعکس می کرد.این نتیجه کدام انتخاب است؟ ثمره ی چه تلاش و کوششِ بی حاصلی است؟
..پدر و مادر خود را نمی شناسد! حال آنکه آنچه وجود ندارد قابل شناخت نیست!با بی پدر و مادرهایی بدتر از خود بزرگ شدن و دور از مهر و عطوف چه میوه ای جز حس انزجار،نفرت و کدورت را باعث خواهد بود. و انسان از بدو تولد ریشه می دواند و رشد میکند. این لاجرم و ناایستا است. همین بزرگ شدن همین رشد کردن ها بر شر و شور او خواهد افزود چرا که چراغ هایی مشتعل را نیز در درون او به تازگی روشن کرده است. چراغ هایی که چون سیلی خروشان،یا کودکی شیطان در حجم زمان و در کالبد مکانی جای نمی گیرند. می رود تا هر جایی که آرام شد و این حس عطش و گرسنگی اش بخوابد.بیداری و بلوغ شهوت!
دارا و ندار
این کتاب به قلم مترجم،تشریحی مجرد و سطحی از دنیای اشکال و رنگ ها از پشت شیشه ی مات خیال با توضیحی خشک و ریاضی از روابط پیش پا افتاده آشکار حیات نیست،بل تشریحی زنده از دنیای واقعی نُه تو و چنبر چرخ امروز چهان است؛و رئالیسم همین است.رئالیسم یا واقعگرایی تلاش روزمره دست یازیدن به ریشه ی علت هاست.رئالیسم میز تشریح است.عببور از کناره ی جویباران مزرعه و رسیدن به سرچشمه اصلی است.رئالیسم به قول فدریکو گارسیا لورکا: می خواهد نشان دهد راه رهایی کجاست،این ناخدا را که به مرگ پیوسته است می خواهد نشان دهد به قول شاملو:تبردار واقعه را دست خسته بر فرمان نیست. و با این همه می خواهد چشم انداز درخشان بحر معلق رابه قول حافظ باز گشاید نشان دهد که،چنین نماند و چنین نیز نخواهد ماند،ولی چگونه؟؟!
نمی دانم چرا از بین همه به ماری پیز جورداش گیر داده ام. شاید به این خاطر که او بستر تمام حوادث آینده است. بستری که توسط جسم ملول و روح مستأصل اما تشنه ای برای آکسل جورداش پهن می شود و در همین نوازش ها،سازش ها و هم آغوشی هاست که رودلف پسر اول شان سر به دنیای دارا و ندار می گذارد و....
گرتچن و توماس اما خون پدرشان در آنها جاری است و البته اخلاقیات و روحیات مادرشان.گرتچن لعبتی است دلربا که دل بویلان های ثروتمند و پیر را به سان جوانی غرق در تشنگی جنسی بیدار می کند و سرانجام دارایی و فقر به جدالی